۱۳۹۶ بهمن ۲, دوشنبه

هراسان از امپریالیسم، خشمگین از انقلاب



تصورِ انقلابِ اجتماعی ... بدون انفجاراتِ انقلابی از جانب بخشی از خرده‌‌بورژوازی با تمامِ پیش‌داوری‌هایش، بدون حرکتِ توده‌های پرولتری و نیمه پرولتری که از نظر سیاسی نسبت به یوغِ اربابی، روحانیت، سلطنت و ملی و غیره ناآگاه‌اند– به‌معنیِ صرف نظر کردن از انقلابِ اجتماعی است؛ تصورِ این است که یک ارتش در محلِ معینی موضع گرفته و اعلام خواهد کرد: «ما هوادارانِ سوسیالیسم هستیم»، و ارتش دیگر در محلِ معینِ دیگری موضع گرفته، خواهد گفت: «ما هوادارانِ امپریالیسم هستیم»، و سپس انقلابِ اجتماعی حادث می‌شود! ... هرکس انتظارِ وقوعِ یک انقلاب اجتماعیِ «خالص» را می‌کشد، هرگز به‌اندازه‌ی کافی عمر نخواهد کرد تا این انقلاب را به‌چشم ببیند. او فقط در حرف انقلابی است و هیچ چیز از یک انقلابِ واقعی نفهمیده است.
لنین، جمع‌بندی مباحثه پیرامون حق تعیین سرنوشت، ژوئیه 1916


مقدمه

متنی که پیشِ رو دارید، در ابتدا بنا بود به نوشته‌ی اخیر مهدی گرایلو با عنوان "علیه خیابان"[1] بپردازد. گرایلو چند صباحی است که سرخورده از چپِ سرنگونی طلب، از آن سوی بامِ سیاست افتاده است. تمام تلاش او در این مدت نه نقد و فراروی از تاریخِ پیشینِ خود، بل‌که در حقیقت در امتدادِ همان تاریخ و روی دیگرِ سکه‌ی سرنگونی‌طلبی بوده است. در تمامِ کاغذ-سیاه-کردن‌های سالیان اخیرش که به مددِ ایزدبانوی انیران به نکاحِ محور مقاومت درآمده، یا حتا چند سالی پیش‌تر که با تردید و هم‌چنان محتاطانه ردای ترس‌هایش را بر شریطه‌ی جمهوری می‌آویخت [به این دومی البته نمی‌شود چندان استناد کرد، چه شفاهاً به بیان درآمده]، باری، اگرچه در تمام این‌ها انحطاطِ سیاسی گرایلو واضح و بیّن بوده و هست؛ و باز اگرچه سکوت در قبالِ این انحطاط هیچ‌گاه به معنای تقریر و تأییدِ این‌همه نبوده، و به اعتبارِ خود-افشاگریِ هر روز فزاینده‌ی قلم‌فرسائی‌های کسالت‌بارِ او تا به حال می‌شد با کمی اغماض آن‌ها را مغفول گذاشت؛ اما نوشته‌ی اخیر او چه به‌لحاظ صراحتِ لهجه، و چه به‌ویژه از این نظر که در ساحتِ نظری محصور نمی‌ماند و بلاواسطه درگیر سیاستِ عملی می‌شود و غایتِ منطقیِ نظریاتِ تاکنونیِ اوست، یک‌سر متفاوت است، و از این رو برخوردِ دیگرگونه‌ای نیز می‌طلبد.

با آن‌که گرایلو در تمام متونِ مطولِ پیش از این، گاه به صراحت و گاه مضمَر، ضمن افسانه‌سرائی و روایتِ گوش‌خراشِ حکایتِ حسین کردِ شبستری، راه سوسیالیسمِ ادعائی‌اش را از محور مقاومت عبور می‌داد، و حتا فراتر از این، سیاه بر سفید نوشته بود که «دفاع از اسد و حداقل نشانه‌های سوسیالیسمِ بعثی‌اش که هیچ، حتا از دولت عبادی در عراقِ مطلقاً بی‌ربط به سوسیالیسم نیز باید اولویت نخست چپ باشـد؛... حضور روسیه یا ایران نه به‌دلیل تقویت انقلاب اجتماعی، بلکه اتفاقاً برای مهار آن به‌نفع اسد قابـل تأیید است»[2]- باری، با این حال در برخورد به وقایعِ جاری با وقاحتی نایاب -که بیشتر حاکی از عجز اوست در استیلا بر خشمِ فروخورده‌اش-، پته به آب داده و بی آن‌که «رونقِ هلهله‌ی شوق را افزون کند»[3]، تمام اعتراضاتِ اخیر را بی کم و کاست به خزانه‌ی "کارِ ستادیِ عیانِ امپریالیسم برای انهدام جامعه"[4] واریز می‌کند، تا شمشیر از رو ببندد و مضطرب از ناکارآمدیِ احتمالیِ دستگاه سرکوب، علیه "یک مُشت فالانژِ مزدبگیرِ آمریکا و عربستان"[5] فتوای جهاد صادر کند!

گرایلو وحشت کرده است که مبادا متاعِ مقاومت‌اش از رونق بیافتد. البته او شعبده خوب می‌داند و با لفاظی‌های بی‌پایان‌اش آبِ محور مقاومت را از آتشِ امپریالیسم می‌کِشد؛ خشم از امپریالیسم نزد او جای خود را به هراسی مرگ‌بار داده است؛ اما پشتِ این هراس در واقع این انقلاب است که گرایلو را به وحشت می‌اندازد: در پسِ تمام قیودی که -گاه پنهان و گاهی آشکار- بر آن متضمن می‌دارد، همواره انقلاب را احاله به محال می‌کند. به‌واسطه‌ی انذار از نیزه‌های زهرآگینِ کرکسانِ آرِس [رب‌النوعِ جنگ]، ما را از همه و هر گونه پیکار منع می‌کند تا مبادا «به حربه‌ای در دستِ راهزنان و خائنان» بدل شویم؛ اما «نه، برادر، شما نمی‌فهمید. آخر در دنیا دو طبقه وجود دارند: پرولتاریا و بورژوازی. مگر این‌طور نیست؟»[6].

همان‌گونه که در آغازِ این مقدمه گفته شد، متن حاضر مقرر بود ردیه‌ای باشد بر نوشته‌ی اخیر گرایلو با عنوان "علیه خیابان" به‌صورت خاص، و مواضع و نوشته‌های پراکنده‌ی او –این‌جا و آن‌جا- در باب اعتراضات اخیر به‌طور کلی؛ لیکن شتاب تحولات از یک‌سو، و از طرف دیگر و به‌ویژه انتشار نوشته‌ای از یک رفیق قدیمی، سبب شد موضوعیتِ این مهم لااقل در شکلِ طرحِ ابتدائی‌اش منتفی شود. اگر تا پیش از این گمان می‌رفت استقبال از نظریات رازورانه و دستِ-راستیِ گرایلو محدود به چند محفل و وب‌سایت پرو-روس است و به مرور تأثیرشان در انزوای این محافل مستحیل خواهد شد، اما اکنون نشانه‌های خطرناکی به‌میان آمده است که نشان می‌دهد این نظریات دیرپاتر و پردامنه‌تر از آن‌چیزی است که تصور می‌شد. سعید آقام‌علی یادداشتی پیرامون اعتراضات اخیر منتشر کرده تحت عنوانِ "غروبِ سیاست"[7]؛ فارغ از هم‌راهیِ پی‌گیرانه‌ی نوشته‌ی مذکور با آن‌چه "هراس از امپریالیسم" خوانده شد، و نیز علاوه بر رسوخِ نظریاتِ گرایلو در آن تا سرحد بهره‌گیری از واژگان و عبارت‌پردازی‌های وی- آن‌چه پرداختن به نوشته‌ی سعید را ضروری‌تر می‌سازد، برخوردِ او با مفاهیمِ طبقه و انقلاب و نسبت و روابطِ بین این دو است. به‌سبب این ضرورتِ مضاعف ناچاریم عجالتاً تا زمانی که ضرورتی دیگر مواجهه با آقای گرایلو را مجدداً بر ما تحمیل نماید، ایشان را با "انزوای بی‌مخاطب"اش تنها بگذاریم.

به هر صورت متنِ سعید از لق‌لقه‌های زبانی و مغلق‌گویی‌های شبه فلسفیِ گرایلو مبراست، و لذا ما نیز با ادبیاتی متناسب در ادامه با آن روبرو خواهیم شد. اما پیش از آن لازم است در مورد خودِ رویدادها اندکی تأمل کنیم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

از برلین تا شمال افریقا؛ از پایان تاریخ تا روز مبادا

یک یادداشت کوتاه


سی و دو سال از انقلاب ایران می گذرد؛ انقلابی که از سوی مشاطه گران و ایدئولوگ های بورژوازی "آخرین انقلاب کلاسیک جهان" لقب گرفت. "مرگ کلان روایت ها" اعلام شده بود و همراه با آن استحاله ی "سوژگانیت جمعی" در کوس و سرنا جار زده شد. ده سال بعد دیوار برلین فرو ریخت، و با فروپاشی "سوسیالیسم واقعاً موجود"، دکوپاژ تکمیل شد: اینک "پایان تاریخ". عصر آرمان و امید ظاهراً بسر رسیده بود، اصلاحات خجولانه، کودتاها و "انقلابات مخملین" یکه تازان عرصه ی تغییر قلمداد شدند، و جهان بدین گونه به رخوتی مرگبار دچار شد ــ اما این خاتمه ی داستان نمی توانست باشد، و نبود.

پس از نزدیک به دو دهه این جمله از زبان موعظه گران عهد عتیق شنیدنی بود: "حق با مارکس بود"! از این هم فراتر، در سراسر اروپا، از معامله گران و دلقکان تا نهاد مقدس "وزارت جنگ بریتانیای کبیر" ــ همه جا ــ سخن از بازگشت مارکس می رفت. اما این تنها شبحی از مارکس می توانست باشد؛ آری، شبح مارکس ــ و همچنین شبح آرزوها و امیدهای تمام بردگان و فراموش شدگان ــ بازگشته بود. جهان بورژوازی به درون یکی از سنگین ترین بحران های حیات تاکنونی خود گام نهاده بود، و این به ناگزیر آغاز پرده ی آخر نمایش پایان ها را به نمایش می گذاشت. نئوکنسرواتیوهای غربی به لبه ی پرتگاه رسیده بودند؛ امیدها بازگشته بود؛ با این همه، این همچنان نابسنده می نمود. اکنون اما این خاورمیانه است که ضربه ی نهایی را بر پیکره این بنای شیشه ای وارد می کند. آغاز جهان اکنون از تونس و قاهره می گذرد. تا همین جا هم نمایش خاتمه یافته است.

انقلابات شمال افریقا چیزی بجز "نان وآزادی" وامدار کسی نیستند؛ چنانکه انقلاب ایران نیز نبود. بورژوازی ایران اما نام و لباس گذشتگان را به عاریت گرفت تا بدین گونه انقلابیون در برابر هیبت "مترقی" آن سر تعظیم فرود بیاورند. بورژوازی تونس و مصر نیز اینک ارواح گذشتگان را به مدد طلبیده است: از دولت موقت و مجلس مؤسسان در تونس، تا "فرزندان ملت" در مصر. تراژدی دوباره ــ و این بار در قالب کمدی ــ در حال اتفاق افتادن است. اما در این بین تفاوتی اساسی وجود دارد: بورژوازی ایران اکنون جامه ی مردگان را از تن درآورده، ارواح گذشتگان را به حال خود نهاده، و بر زمین سخت واقعیت بورژوائی گام می نهد. و اینهمه در مقابل چشمان جهانیان ــ و از آن جمله، جوامع تونس و مصرــ اتفاق می افتد. کسی از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود ــ باید دید انقلابیون شمال افریقا به چه راهی می روند.

***

گویی روز مبادا فرا رسیده است؛ "موش کور تاریخ" از نقب خود سر برکرده است و به اطراف می نگرد! گو آنکه اشباح برقص درآمده اند و گورکنان از گورهای خود برخاسته اند. کلان روایت ها از نو زاده شده اند؛ پایان ها پایان پذیرفته اند؛ و سوژگانیت جمعی بار دیگر صحنه گردان بازی ست ــ اما این تمام ماجرا نیست: ضدانقلاب با تمام قوا همچنان توطئه می چیند و جغجغه هایش را چون ناجیان جامعه بزک می کند. انقلاب نفس گیر ترین لحظات اش را از سر می گذراند. با این همه اما روند رویدادها به هر سمتی که بلغزد، انقلاب هر جامه ای که به تن کند، این رویدادها مهر خود را بر سیاست آینده کوبیده اند: جهان دیگر جهانِ پیش از تونس و قاهره نمی تواند باشد.

سیامک امین
11 فوریه 2011

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

معرفی

هدف کلان این وبلاگ کمک به گشودن دریچه ای به نقد مارکسیستی در چارچوب تحلیل انتقادی مقولات و موضوعات سیاسی ـ جامعه شناختی ست؛ اما هم چنین توجه عمده ای نیز به مباحث نقد اقتصاد سیاسی خواهد داشت، و در ضمن آن، از دیگر حوزه های نقد مارکسیستی هم ــ در حد توان ــ برکنار نخواهد ماند. این وبلاگ به یک اعتبار وبلاگی شخصی ست؛ جایی ست برای یادداشت ها و پراکنده نویسی های نویسنده ی این سطور. لیکن در همان حال سعی خواهد داشت تا یادداشت ها و مقالات دیگران را نیز ــ تا آنجا که به نقد مارکسیستی مرتبط باشد ــ در خود جای دهد؛ و از این رهگذر تلاش خواهد شد مکانی برای جدل ها و تبادلات تحلیلی ـ انتقادی فراهم آید. در همین راستا از تمام کسانی که دغدغه های نویسنده ی این وبلاگ را امر خود می دانند، دعوت به هم کاری و هم اندیشی می شود.
فلاسفه تاکنون جهان را تنها به شیوه های گوناگون تفسیر کرده اند؛ مسأله اما بر سر تغییر جهان است
کارل مارکس
MIA Logo