تصورِ انقلابِ اجتماعی ... بدون انفجاراتِ انقلابی از جانب بخشی از
خردهبورژوازی با تمامِ پیشداوریهایش، بدون حرکتِ تودههای پرولتری و نیمه
پرولتری که از نظر سیاسی نسبت به یوغِ اربابی، روحانیت، سلطنت و ملی و غیره ناآگاهاند–
بهمعنیِ صرف نظر کردن از انقلابِ اجتماعی است؛ تصورِ این است که یک ارتش در محلِ
معینی موضع گرفته و اعلام خواهد کرد: «ما هوادارانِ سوسیالیسم هستیم»، و ارتش دیگر
در محلِ معینِ دیگری موضع گرفته، خواهد گفت: «ما هوادارانِ امپریالیسم هستیم»، و
سپس انقلابِ اجتماعی حادث میشود! ... هرکس انتظارِ وقوعِ یک انقلاب اجتماعیِ
«خالص» را میکشد، هرگز بهاندازهی کافی عمر نخواهد کرد تا این انقلاب را بهچشم
ببیند. او فقط در حرف انقلابی است و هیچ چیز از یک انقلابِ واقعی نفهمیده است.
لنین، جمعبندی مباحثه پیرامون حق تعیین سرنوشت، ژوئیه 1916
مقدمه
متنی که پیشِ رو دارید، در ابتدا بنا بود به نوشتهی اخیر
مهدی گرایلو با عنوان "علیه خیابان"[1]
بپردازد. گرایلو چند صباحی است که سرخورده از چپِ سرنگونی طلب، از آن سوی بامِ
سیاست افتاده است. تمام تلاش او در این مدت نه نقد و فراروی از تاریخِ پیشینِ خود،
بلکه در حقیقت در امتدادِ همان تاریخ و روی دیگرِ سکهی سرنگونیطلبی بوده است.
در تمامِ کاغذ-سیاه-کردنهای سالیان اخیرش که به مددِ ایزدبانوی انیران به نکاحِ
محور مقاومت درآمده، یا حتا چند سالی پیشتر که با تردید و همچنان محتاطانه ردای
ترسهایش را بر شریطهی جمهوری میآویخت [به این دومی البته نمیشود چندان استناد
کرد، چه شفاهاً به بیان درآمده]، باری، اگرچه در تمام اینها انحطاطِ سیاسی گرایلو
واضح و بیّن بوده و هست؛ و باز اگرچه سکوت در قبالِ این انحطاط هیچگاه به معنای
تقریر و تأییدِ اینهمه نبوده، و به اعتبارِ خود-افشاگریِ هر روز فزایندهی قلمفرسائیهای
کسالتبارِ او تا به حال میشد با کمی اغماض آنها را مغفول گذاشت؛ اما نوشتهی
اخیر او چه بهلحاظ صراحتِ لهجه، و چه بهویژه از این نظر که در ساحتِ نظری محصور
نمیماند و بلاواسطه درگیر سیاستِ عملی میشود و غایتِ منطقیِ نظریاتِ تاکنونیِ
اوست، یکسر متفاوت است، و از این رو برخوردِ دیگرگونهای نیز میطلبد.
با آنکه گرایلو در تمام متونِ مطولِ پیش از این، گاه به
صراحت و گاه مضمَر، ضمن افسانهسرائی و روایتِ گوشخراشِ حکایتِ حسین کردِ شبستری،
راه سوسیالیسمِ ادعائیاش را از محور مقاومت عبور میداد، و حتا فراتر از این،
سیاه بر سفید نوشته بود که «دفاع از
اسد و حداقل نشانههای سوسیالیسمِ بعثیاش که هیچ، حتا از دولت عبادی در عراقِ
مطلقاً بیربط به سوسیالیسم نیز باید اولویت نخست چپ باشـد؛... حضور روسیه یا
ایران نه بهدلیل تقویت انقلاب اجتماعی، بلکه اتفاقاً برای مهار آن بهنفع اسد
قابـل تأیید است»[2]- باری، با این حال در برخورد به وقایعِ جاری با
وقاحتی نایاب -که بیشتر حاکی از عجز اوست در استیلا بر خشمِ فروخوردهاش-، پته به
آب داده و بی آنکه «رونقِ هلهلهی شوق را
افزون کند»[3]،
تمام اعتراضاتِ اخیر را بی کم و کاست به خزانهی "کارِ ستادیِ عیانِ
امپریالیسم برای انهدام جامعه"[4]
واریز میکند، تا شمشیر از رو ببندد و مضطرب از ناکارآمدیِ احتمالیِ دستگاه سرکوب،
علیه "یک مُشت فالانژِ مزدبگیرِ آمریکا و عربستان"[5]
فتوای جهاد صادر کند!
گرایلو وحشت کرده است که مبادا متاعِ مقاومتاش از رونق بیافتد. البته او شعبده خوب میداند
و با لفاظیهای بیپایاناش آبِ محور مقاومت را از آتشِ امپریالیسم میکِشد؛ خشم
از امپریالیسم نزد او جای خود را به هراسی مرگبار داده است؛ اما پشتِ این هراس در
واقع این انقلاب است که گرایلو را به وحشت میاندازد: در پسِ تمام قیودی که -گاه
پنهان و گاهی آشکار- بر آن متضمن میدارد، همواره انقلاب را احاله به محال میکند.
بهواسطهی انذار از نیزههای زهرآگینِ کرکسانِ آرِس [ربالنوعِ جنگ]، ما را از همه
و هر گونه پیکار منع میکند تا مبادا «به حربهای در دستِ راهزنان و خائنان» بدل
شویم؛ اما «نه، برادر، شما نمیفهمید. آخر در دنیا دو طبقه وجود دارند: پرولتاریا
و بورژوازی. مگر اینطور نیست؟»[6].
همانگونه
که در آغازِ این مقدمه گفته شد، متن حاضر مقرر بود ردیهای باشد بر نوشتهی اخیر
گرایلو با عنوان "علیه خیابان" بهصورت خاص، و مواضع و نوشتههای
پراکندهی او –اینجا و آنجا- در باب اعتراضات اخیر بهطور کلی؛ لیکن شتاب تحولات
از یکسو، و از طرف دیگر و بهویژه انتشار نوشتهای از یک رفیق قدیمی، سبب شد
موضوعیتِ این مهم لااقل در شکلِ طرحِ ابتدائیاش منتفی شود. اگر تا پیش از این
گمان میرفت استقبال از نظریات رازورانه و دستِ-راستیِ گرایلو محدود به چند محفل و وبسایت پرو-روس
است و به مرور تأثیرشان در انزوای این محافل مستحیل خواهد شد، اما اکنون نشانههای
خطرناکی بهمیان آمده است که نشان میدهد این نظریات دیرپاتر و پردامنهتر از آنچیزی
است که تصور میشد. سعید آقامعلی یادداشتی پیرامون اعتراضات اخیر منتشر کرده تحت
عنوانِ "غروبِ سیاست"[7]؛
فارغ از همراهیِ پیگیرانهی نوشتهی مذکور با
آنچه "هراس از امپریالیسم" خوانده شد، و نیز علاوه بر رسوخِ نظریاتِ گرایلو
در آن تا سرحد بهرهگیری از واژگان و عبارتپردازیهای وی- آنچه پرداختن به نوشتهی
سعید را ضروریتر میسازد، برخوردِ او با مفاهیمِ طبقه و انقلاب و نسبت و روابطِ
بین این دو است. بهسبب این ضرورتِ مضاعف ناچاریم عجالتاً تا زمانی که ضرورتی دیگر
مواجهه با آقای گرایلو را مجدداً بر ما تحمیل نماید، ایشان را با "انزوای بیمخاطب"اش
تنها بگذاریم.
به هر صورت متنِ سعید از لقلقههای زبانی و مغلقگوییهای
شبه فلسفیِ گرایلو مبراست، و لذا ما نیز با ادبیاتی متناسب در ادامه با آن روبرو خواهیم شد. اما پیش از آن لازم است در مورد خودِ رویدادها اندکی
تأمل کنیم.